ماه نقره فام

ساخت وبلاگ
یک بهاریک تابستانیک پاییزیک زمستان را دیده‌ام... باقی همه تکراریستدیشب به دوستم که زنگ زد تولدم را تبریک بگوید همین نقل قول را از نیما گفتم.اردیبهشت همیشه زیبا بوده، انگار نقطه‌ی اوج آفرینش را در این ماه گذاشته‌اند و باقی همه فرود است به باتلاق زندگیاما، این اردیبهشت(این در معنای همین که الان هست) برای من فقط یک تکرار استبعد از چهل و شش سال، چه چیز تازه‌ای برایم خواهد داشت؟هر سال روز تولدم خیلی خوشحال بودم، اما امسال حالم، حال دم سال تحویل است... پر از بغض، پر از دلتنگی... سخن از خستگی و افسردگی نیست، صحبتم بر سر ملال روزهاست... گاهی فکر می‌کنم درختان چه حوصله‌ای دارند که سال از پی سال، چهار فصل را تکرار می‌کنند.آن نیاز شدید به نو شدن را آیا توانم پاسخ گفت؟ ماه نقره فام...ادامه مطلب
ما را در سایت ماه نقره فام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maahenoghrefaama بازدید : 60 تاريخ : دوشنبه 3 ارديبهشت 1403 ساعت: 12:23

ماه نقره فام...ادامه مطلب
ما را در سایت ماه نقره فام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maahenoghrefaama بازدید : 23 تاريخ : جمعه 17 فروردين 1403 ساعت: 12:54

دارم کتاب گذر از زمان را می‌خوانم. کتابی که بالاخره به بازار عرضه شد با تیراژ پانصد نسخه *در جایی مطرح می‌کند اگر عمر طولانی داشته باشیم آیا خوشبخت‌تریم؟خوشبختی را نمی‌دانم اما فکر می‌کنم اگر عمر هزار ساله هم داشته باشم باز اولین و مهمترین دغدغه‌ام در زندگی این است که امروز نهار چی درست کنم و مطمئن هستم اگر تمام کائنات هم کمک کنند باز بار چندانی از دوشم برداشته نمی‌شود.چقدر متن ترانه‌ی ذره‌بین از محسن چاووشی زیباستبه زیر ذره‌بین عشق یکی نشست و دود شد... چقدر این نگاه تازه به ذره‌بین را دوست داشتم.* کتاب از اشمیت است با ترجمه‌ی خوب و نظارتی خانم شهلا حائری. تیراژ کتاب در کل ۵۰۰ نسخه است. اگر کارهای اشمیت را دوست دارید لطفا از این کتاب حمایت کنید... باشد که به چاپ دوم هم برسد. ماه نقره فام...ادامه مطلب
ما را در سایت ماه نقره فام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maahenoghrefaama بازدید : 28 تاريخ : جمعه 11 اسفند 1402 ساعت: 14:08

شب چهاردهم ماه نقره فام...ادامه مطلب
ما را در سایت ماه نقره فام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maahenoghrefaama بازدید : 43 تاريخ : سه شنبه 17 بهمن 1402 ساعت: 13:47

شب هفتم ماه نقره فام...ادامه مطلب
ما را در سایت ماه نقره فام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maahenoghrefaama بازدید : 36 تاريخ : سه شنبه 10 بهمن 1402 ساعت: 14:01

«یک در برای من کافیستدری که بر پله‌اش بنشینمو سیگارم رابا آخرین شعله‌ی جوانیتروشن کنم.»گروس عبدالملکیانپله‌‌های این چند سطر ساده، ذهنم را خیلی مشغول کرده‌استچرا؟چون مدتهاست که دیگر باب نیست کسی روی پله‌ی جلو خانه‌اش بنشیند، با همسایه گپی بزند و سیگاری دود کند.حالا تصور می کنم حالتی را کهیک: جلو خانه‌ام پله داشته باشد و لااقل چهار پله را بالا بیایم تا به در برسمدو: عصر به عصر، ساعت پنج و نیم شش که نه شب است و نه بعداز اظهر ، سینی چایی ام را بردارم و بیایم بنشینم سر پله، اولین رهگذری را که می‌بینم به یک فنجان چای دعوت کنم و سر حرف را باز کنیم...در این تصویر ساده، اعتماد، دوستی، فراغت، صلح جویی و آرامشی هست که به ضرس قاطع، کسی که آن را دارد، روحش هم از ان همه موهبت خبر نداردو اما چرا پله؟چون مقدمه را دوست دارم... پله پله پله همین بالا رفتن، با شیب ملایم، مقدمه‌ایست برای ورود به یک حریم امن. ماه نقره فام...ادامه مطلب
ما را در سایت ماه نقره فام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maahenoghrefaama بازدید : 68 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 17:25

از نارساییهاسال شصت و هفت بود. تازه به تهران برگشته بودیم و حجم تنهایی بصورت تحمل ناپذیری روی شانه‌های ده‌ساله‌ام سنگینی می‌کرد.از یک خانواده‌ی پرجمعیت با رفت و آمد بالا، پرتاب شده بودم به دورترین نقطه‌ی ممکن و دستم از حیاط و حوض و هم‌بازی کوتاه شده بود.نزدیکیهای زمستان بود که مامان‌بزرگ را بخاطر حال بدشان آوردند تهران. از پزشکان مشهد دیگر کاری ساخته نبود و چشم امیدمان به پزشکان و بیمارستانهای تهران بود.همراه مامان بزرگ داییجانها و خاله‌جانها هم آمده بودند تا در پرستاری و همراهی در بیمارستان کمک کنند.در آن سن و سال تنها چیزی که از کلیه می‌دانستم، سنگ بود، چون در یکی از مطبهایی که در مشهد با مامان بزرگ رفته بودیم، اگر اشتباه نکنم مطب دکتر بازرگان، سنگ بزرگی را دیده بودم که مثل کالای تزئینی داخل حفاظی شیشه‌ای گذاشته بودند و زیرش نوشته بودند سنگ کلیه.آن سنگ را در زیر نور زرد رنگ در مطب شیک و بزرگ دکتر، هنوز مثل یک شی مقدس به یاد دارم. شی‌ای که می‌تواند انسانی را از پا دربیاورد یا تا مرز جنون، از درد، در خود بپیچاند...روزی که به ما اعلام شد مامان بزرگ نارسایی کلیه دارد، و باید دیالیز شود، بیش از هر چیز همان سنک آمد جلو چشمم. خوشحال بودم که سنگ کلیه ندارد، چون شنیده بودم، خیلی دردناک است. خوشحال بودم که مامان بزرگ درد ندارد و فقط نارسایی دارد.کلمات برای بچه‌ها چیزهای نامربوطی را تدائی می‌کنند... و من در عالم کودکی تصور می‌کردم این نارسایی مثل کال بودن است است و رسیدن را در پی دارد. فکر می‌کردم با دیالیز، کلیه می‌رسد و مشکل برطرف می‌شود...روزی که مامان از اتاق دیالیز برگشت، احوالش دگرگون بود. زمستان بود همراه با سوز برف. می‌گفت پنجره‌ی اتاق دیالیز شکسته بوده و سرما تا عمق جانشان دو ماه نقره فام...ادامه مطلب
ما را در سایت ماه نقره فام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maahenoghrefaama بازدید : 103 تاريخ : شنبه 13 اسفند 1401 ساعت: 16:39

دیدی... سایه هم رفت.

شعرهای سایه، محبوب من و همدم روزهایم نبود اما، بغض نشکفته‌ی صدایش را بسیار دوست داشتم.

به گمانم دلدادگی، در حد اعلی، می‌شود همین شیفتگی مدام که در لحن شعرخوانی سایه، جاری بود. یک شیدایی بدون ملال، یک شوریدگی جاودان، بی گلایه، بی شکوه، بی شکایت.

ماه نقره فام...
ما را در سایت ماه نقره فام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maahenoghrefaama بازدید : 135 تاريخ : سه شنبه 22 شهريور 1401 ساعت: 4:23

با احترام فراوان به تقویم وزین جلالی که مو لای درزش نمی رود و قربانش شوم با نوروزش، جهان طرب انگیز و توبه شکن می‌شود، یک فصل با اجازه‌ی حکیم عمر خیام به چار فصلش می‌افزایم.

بهار

تابستان

داغستان

پاییز 

زمستان

چنان امروز عرق ریختیم... چنان عرق ریختیم که نپرس.

بی شک خیام هم اگر در این اوضاع جوی می زیست همین کار را می کرد :)))))

پایان تعطیلات و آغاز سال کاری جدید مبارک

ماه نقره فام...
ما را در سایت ماه نقره فام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maahenoghrefaama بازدید : 174 تاريخ : سه شنبه 3 خرداد 1401 ساعت: 7:42

به نظرم برای هر رابطه‌ای یک نقطه‌ی پایان هست. باید قبول کنیم که بعضی روابط ، روزی به پایان می‌رسند.پررنگ نگذاریم این نقطه رو. اونقدری مداد رو فشار ندیم که کاغذ پاره بشه. نقطه رو که گذاشتیم هی پاکش نکنیم تا مجبور نشیم دوباره بذاریمش. نقطه رو اونقدر کمرنگ نذاریم که پایان رابطه محو و گنگ بمونه و دلخوشی الکی بهمون بده.نقطه باید قطعی و به قائده باشه. بدون دلخوری، بدون ایجاد دلخوشی الکی و بدون هرگونه شائبه و تردید.نقطه باید خود نقطه باشه و بعد بریم سر خط با یه شروع تازه.به نظرم بدترین حالت برای یک پایان، قطعی نبودنش هست. اون پا درهوا موندن، اون بین زمین و هوا موندن، وزن زیادی روی روح ما میندازه.به مرور زمان، شروع یک پایان رو احساس می‌کنیم. انگار مهی که کم کم بالا بره و اطراف شفاف بشه.سیزده بدر چهار پنج سال قبل این اتفاق برای من افتاد. درحالی که تمامی فامیل دور هم بودیم، این حس رو کردم که این آخرین باره... از روی رفتار آدمهای عزیز دور و برم. از روی اتمسفری که توی هوای دلچسب ابری و آفتابی روز سیزده، اطرافم رو گرفته بود. اون روز فهمیدم برای ثبت یک روز زیبا، تنها زیبایی مناظر کافی نیست. میشه در دل گرمترین مناطق، سردترین عواطف رو تجربه کرد.یک حالتی هست که وقتی در جایی نشستم و اطرافم پر از آدمه، گاهی بهم دست میده. احساس می کنم یک دیوار شیشه‌ای از عمق زمین بالا میاد و یواش یواش بین من و اطرافیانم حائل میشه و به مرور صداها حذف میشن و فقط تصاویری می مونه که اگرچه زنده‌ست، خالی از هرگونه ارتباطی با دنیای منه.این دیوار و سردی مه آلودی که پیامدش بود، چند سال پیش ، جلو چشمام بالا اومد... همون موقع پذیرفتمش. نقطه رو بر اساس تجربه گذاشتم ته جمله.تمام. ماه نقره فام...ادامه مطلب
ما را در سایت ماه نقره فام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maahenoghrefaama بازدید : 170 تاريخ : سه شنبه 3 خرداد 1401 ساعت: 7:42